-
آدینه
جمعه 30 مهرماه سال 1389 21:00
امروز جمعست و مثل تموم عصرهای جمعه دلم گرفته شاید دلم نگرفته باشه و فقط خسته شده باشم، 3 سالی میشه که درگیر این مشکل هستم ولی احساس میکنم کم کم دیگه آخرش باشه. هر چقدر مسیر سختر باشه پاداش بزرگتره این چند روز یکی از دوستام خیلی از دست من ناراحته آخه مدام میگه چرا رویه یاهو مسنجر کامل بهم جواب نمیدی یا کم توجهی میکنی...
-
کار دوباره شاید ؟؟
جمعه 30 مهرماه سال 1389 20:59
چند روزی می شه که میرم دفتر یکی از دوستای گلم، شاید این جور کار کردن ایدآل ( نمیدونم ایدآل رو درست نوشتم یا غلط املای من هیچ وقت خوب نبوده ) ذهنم نبوده ولی واسه شروع خوبه فکرای بزرگی دارم که باید اجراشون کنم فکر میکنم این همکاری با امین راد و امین بردستانی بتونه قدم بزرگی به سمت هدفام باشه، راستش چند سال میشه که عادت...
-
عجب سفت هستم من
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 17:24
باور نمیکنید که من چقدر سفت و محکم هستم مثل فولاد خودم هم تعجب میکنم که چطور تحمل میکنم
-
یک شروع دوباره
شنبه 24 مهرماه سال 1389 21:56
بازم سلام باز برگشتم جایی که 2 سال پیش بودم 2 سال پیش تو خونه مادرم نشسته بودم هیچ چیز نداشتم حتی کرایه تاکسیم و با یک تیده شروع کردم و بعد از 2 سال به 80% از چیزایی که دوس داشتم رسیدم ولی باز الان همون جا نشستم و دوباره هیچی ندارم فقط سر یک اشتباه که من مقصر نبودم بیشتر از این زورم میگیره که این بار اصلا من مقصر...
-
باز دلم گرفته
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 04:18
نمیدونم چرا ولی دلم گرفته پسورد وبلاگ جدیدم رو که 8 ماه مینوشتم گم کردم هر چی هم forgot پسورد میزنم نمیشه مجبور شدم باز اینجا بنویسم اصلا شاید هم بهتر شد برگردم به همین آدرس آخه 3 سالی میشه که این وبلاگ رو دارم البته مطالب 2 سالش رو پاک کردم به دلایلی ...... دلم واسه اون روزا تنگ شده چه روزایه خوبی بودن با همه سختیاش...
-
دیگه باید چی کار کنم ؟
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 04:11
حسابی سعی میکنم بهش برسم حتی اگر لازم باشه از خودم بگذرم در طی 20 روز 2 تا مسافرت رفته اول دبی بعدشم مشهد ، ایشالا بهش خوش گذشته باشه وقتی پشت تلفن خوشحالیش رو حس میکنم یه نفس راحت میکشم و فکر میکنم که اذیتهایی که بهش کردم رو دارم جبران میکنم خیلی دوسش دارم دست خودم نیستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت...
-
فکر نمی کردم باز هم با این حرفها روبرو بشم
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 04:06
بعد از اینکه یه خونه توپ براش گرفتم و خیالم از راحتیش آسوده شد رفتم سراغ دل خودم ولی با کلی تجربه که این بار گند نزنم و کسی رو به خودم وابسته نکنم کلی با خودم برنامه ریختم که اگر با کسی آشنا بشم اولش حالیش کنم که من فقط یه هم صحبت میخوام و نیاز به هیچ احساسی از طرف اون ندارم خلاصه یه دختر خوب پیدا شد و 2 روز اول با...
-
همه چیز رو واسش درس کردم
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 02:04
هر چی میخواست به بهترین وجه واسش جور کردم خودش هم باورش نمیشد چه تشکر گرم و صمیمی فکر نکن میتونی بیای اینجا ... اصلا فکرش رو هم نکن ... اگر اینکارها رو میکنی که من رو برگردونی ... نشستی حساب کردی ...
-
بازم این وبلاگ رو شروع میکنم
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 02:00
بازم این وبلاگ رو شروع میکنم آخه طاقت حرف نزدن ندارم دیگه بدجوری داره بهم فشار میاد میدونین خیلی وقته واسه هیچ کس حرف نزدم شاید میگید واسه چی واسه کسی حرف نمیزنم تا خالی بشم باید بهتون بگم که از دردودل کردن واسه دیگرون جز عذاب چیزی گیرم نیومده ئاسه ماردم هم که نمیتونم حرف بزنم آخه نمیخوام دلش بگیره دوس دارم فکر کنه...
-
تحملش سخته ولی بهتر از ...
شنبه 17 مردادماه سال 1388 17:34
همیشه سعی میکردم همه دوسم داشته باشن از این موضوع احساس خوبی بهم دست می داد و ازاینکه بقیه نسبت به من تفکر خوبی داشتن لذت میبردم ولی جالبه که در کنار این خصوصیت یه خصیصه جالب دیگه هم دارم که با اولی تناقض داره اونم اینه که اگر اتفاقی واسه یه نفر بیوفته یا اینکه جریان ناراحت کننده ای پیش بیاد و مقصر معلوم نباشه همیشه...
-
یه مهمونی به یاد ماندنی
جمعه 22 خردادماه سال 1388 15:11
اولش که قرار نبود باید ولی ساعت ۸:۳۰ بود که تماس گرفت و قرار شد که بیادش نمیدونید چه قدر خوشحال شدم کلی ذوق کردم ولی بعدش حسابی دلم مثل همیشه شکست به من نزدیک نشو پیش من نشین میوه بخوام خودم می خورم دستت رو پشت کمرم نذار ( عادت داشتم همیشه پشت سرش راه میرفتم و دستم پشت کمرش بود ) آخرش هم شام نخورده رفتیم راستش دلم...
-
واسه چی خوشحال نیستم ؟؟
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 20:29
خدایا حالا که داره میاد پیشم چرا خوشحال نیستم ؟ یعنی واسه اینه که واسه من نمیاد ؟؟ شاید واسه اینه که اگر بیاد بازم به من برنمیگرده ؟ شاید واسه اینه که میدونم اگر بیاد بیشتر از قبل آزارم میده !! کاش بیاد دلمش بازم پیشم گیر کنه ولی خدا میدونم اینجوری نیست !! میدونم که فقط میخواد از گچساران فرار کنه!! یعنی فکر من رو هم...
-
بازم این دلم داغ کرده
چهارشنبه 13 خردادماه سال 1388 19:57
خدا دوسش دارم به کی بگم که بفهمه می خواد بیاد اینجا چه جوری بگم طاقت ندارم پیشم باشه ولی مال من نباشه
-
سملو
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1388 21:24
واسه چی رفتی سمو ، هر چی این مدت سرم میاد مقصرش تو هستی ، دلم واست تنگ شدهههههههههههههههههههههه
-
یه راه جدیده قدیمی
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1388 17:37
دیدی امیر جان ، تنها راهی که میتونی به آرامش برسی اینه که تنها باشی ، اگر تنها باشی نه کسی رو آزار میدی و نه خودت عذاب میبینی بهترین راه واسه این دل صاحب مرده اینه که با خاطره هاش زنده باشه
-
باز زده به سرم
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1388 13:49
سلام بهمن سال 86 وقتی شروع کردم به نوشتن این وبلاگ هدفم فقط خالی کردن بغض دلم بود و این کار رو با نوشتن خاطره هایی که در طول روز به ذهنم میرسید انجام میدادم ولی نمی دونم چی شد که کم کم مسیر وبلاگ عوض شد و از این موضوع همیشه ناراحت بودم 4 شب پیش فهمیدم که دلیل تمام مشکلاتم فقط و فقط خوده من هستم و دلایل رو واسه خودم به...