-
تعبیر خواب بلدین ؟
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 01:36
۲ تا خواب عجیب دیدم، جالب اینجاست که پشت سر هم این 2 تا خواب رو دیدم اولی: خواب دیدم یه شمشیر زن و جنگجوی قدیمی رو دستگیر کردن و بردنش به یه قلعه یا دژ کوچیک اونجا سربازایی که اون شمشیر زنه پیر رو دستگیر کرده بودند، شمشیر زن رو به فرمانده خودشون تحویل دادن و پیر مرد شمشیر زن رو با فرماندشون تویه حیات ( حیاط ) تنها...
-
یه داستان کوچولو
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 15:03
پیرمردی تنها در مینهسوتا زندگی میکرد. او میخواست مزرعه سیب زمینیاش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که میتوانست به او کمک کند که در زندان بود .پیرمرد نامهای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :پسر عزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم .من نمیخواهم این مزرعه را...
-
تمامه
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 14:48
احساس خوبی دارم فکر میکنم هر چند به سختی داره میگذره ولی داره تمام میشه دیگه اخرشه همیشه روزهای آخر سختی اون چند قدم آخر خیلی بیشتر آزار دهندست ولی تمامه دیگه
-
اسباب کشی
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 14:47
هیشه اسباب کشی رودوست داشتم اسباب کشی در نظر من یعنی رفتن به یه خونه جدید و شروع یه مرحله جدید از زندگی یه محیط جدید با همسایه های جدید اتاق (اطاق ) جدید حال و هوای نو از سال 1377 تا الان اجاره نشین بودم و هیچ وقت با این مسئله مشکل نداشتم تازه بعضی از سالها چند جا رو اجاره میدادم ( همزمان ) و از اجاره نشینی احساس بدی...
-
فقط دو چیز هست که نگرانش باشی:
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 14:33
این که سالمی یا مریض. اگه سالمی، دیگه چیزی نیست که نگرانش باشی؛ اما اگه مریضی، فقط دو چیز هست که نگرانش باشی: این که دست آخر خوب می شی یا می میری؟ اگه خوب شدی که دیگه چیزی برای نگرانی باقی نمی مونه؛ اما اگه بمیری، دو چیز هست که نگرانش باشی: این که بهشت می ری یا جهنم. اگر بری بهشت، چیزی برای نگرانی وجود نداره؛ ولی اگه...
-
دوستی خاله خرسه
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 14:10
چرا آدما فکر میکنن مشکل و بدبختی فقط ماله دیگرونه؟ چرا وقتی یه نفر زمین میخوره بهش میخندن؟ کاش فقط میخندیدن اینا که دستم رو نگرفتن هیچ، بهم خندیدن هیچ، لگد هم زدن آدم چقدر میتونه پست باشه، نامرد باشه از دوستام دیگه هیچ توقعی ندارم، ولی فامیلم دیگه چرا اگه بچه بود میگفتم بچگی کرده، حالا به اندازه یه خری سن داره بگم چی؟...
-
یه روز خوب دیگه
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 01:10
اینقدر امروز خوب بودددددددددددددددددددددد
-
به نظر شما بهترین شغل دنیا چیه؟
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 20:26
البته منظورم این نیست که پر درآمد ترین شغل دنیا چیه، می خوام بدونم اگر بخوایم یه شغل انتخاب کنیم که ازش لذت ببریم و واقعا با تمام وجود عاشق اون کار بشیم صرف نظر از درامد کدوم شغل همچین خصوصیتی داره؟ یه شغل که باهاش زندگی کنیم و لذت ببریم از انجام دادنش
-
یه روز قشنگ
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 20:25
فرض کنید صبح از خواب بیدار میشید مثل همیشه تا برید سر کار چشمهاتون رو که باز میکنید میبینید که خشکل خانومتون هنوز خوابه و کنار شما آروم آروم نفس میکشه و مثل همیشه از دیدن چهره نازش تویه خواب لذت میبرید واسه همین نمیتونی جلو خودت رو بگیری و آروم یه بوس رو گلوش میکنی ولی این کار رو جوری انجام میدی که از خواب بیدار نشه...
-
دلم واسه شرکتم تنگ شده
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 20:25
جالبه که همه چیز فقط با یک عدد 15 درست میشه فقط تعداد صفراش زیاده
-
39-14
سهشنبه 26 بهمنماه سال 1389 20:24
چه ترسناک بود و چقدر پر از امید بود روز 16+9 برجه یکی مونده به آخر
-
روزه از اینا
دوشنبه 25 بهمنماه سال 1389 00:09
من که از اینا ندارم که روز از اینا داشته باشم ولی مبارکه همه اونهایی که از اونا دارن Some People are So Much Important in our Life. Not because We Enjoy their Company. But Because We Feel Sooo much Loneliness in their Absence. Happy Valentine's Day.
-
چولللللللللل
شنبه 23 بهمنماه سال 1389 15:47
چول همان پول است باورم نمیشه اینقدر پول مهم باشه که وقتی نداری واسه دیگرون بی ارزش میشی یه داستان یک روز یه استاد دانشگاه یک تراول چک 50هزاری از جیبش در میاره و به شاگرداش میگه کی این چک پول رو میخواد همه شاگرداش دستشون رو میبرن بالا به نشونه این که این پول رو میخوان اون وقت استاد اون تراول رو تویه دستاش مچاله میکنه و...
-
حس خوب
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 16:15
چند روزی میشه حسه خوبی دارم احساس میکنم همه مشکلاتم حل میشه و دوباره روپا میشم هرچند هنوز اتفاق خوبی برام نیافتاده ولی نمیدونم چرا احساس میکنم همه چیز به زودی درست درست میشه فکر کنم خدا هم فهمیده که دیگه بسمه ( بستمه ) آموووووووووووووو بسههههههههههههههههههههه دلم یه لحظه واسه آموم ( عموم ) تنگ شد 3تا کوچولو ناز داره...
-
آشتی
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 16:11
آشتی شدیم رفت وقتی میشه دوست باشیم چرا دشمن باشیم آخه دیروز آشتی شدیم و به دوستی سادمون ادامه میدیم
-
عجبی شیراز بارون اومد
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 13:17
نیا باران ….زمین جای قشنگی نیست،من از اهل زمینم خوب میدانم که گل در عقد زنبور است،ولی سودای بلبل دارد و پروانه را هم دوست میدارد
-
چه عادمی ( حیفم اومد بنویسم آدم )
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 11:50
چه قدر یه نفر میتونه بی معرفت باشه
-
دل من مرض داره
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 12:27
دل دیوونه ای دل ای بی ....
-
خیلی سخته
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 11:35
فکر نمیکردم به این سختی باشه ولی از عهدش بر میام 4 ماه وقت دارم باید تمام تلاشم رو بکنم و روش خسابی وقت بزارم
-
بهتر که تیم ملی نرفت بالا
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 14:03
بهتر که این تیم قهرمان نشد اگه میرفتیم فینال یا خدایه ناکرده قهرمان میشدیم این موضوع میشد پوششی برای تمام گند کاریهای آقایون و دیگه نمشد بهشون بگی با چشمتون ابرو چه میدونم خودم هم خیلی ناراحت شدم وقتی که باختیم ولی شاید اینجوری در شرایط کنونی به نفعمون باشه
-
اینجا هم مثل کویره
سهشنبه 5 بهمنماه سال 1389 13:23
زیاد کاری به سر متن این مطلب نداشته باشید راستش امروز روز جالبی نبود فقط با پول میشه خیلی چیزا رو جبران کرد مخصوصا چیزایی رو که با بی پول از دست دادی هرچقدر دوسشون داشته باشی و محبت کنی فایده نداره چون خیلی بهشون ضرر مالی زدی پس با محبت جبران نمیشه و باید با پول جبرانش کنی پس سعی کن دوباره رو به راه بشی و رویه پاهات...
-
تموم نمیشه آمو
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 21:53
تقریبا همه مشکلاتم تمام شده فقط 2 تاش مونده که یکیش کم کم تمام میشه و زمان میخواد ولی یکی دیگش رو نمیدونم باید چی کارش کنم حل کردنش سخته اصلا راهی هم براش بلد نیستم نمیدونم باید چی کار کنم و چطور درستش کنم دستم بدجوری خالی شده، اینجا تنها موندم و دارم سعی میکنم یه کاری کنم ولی تا الان نتونستم کلی برنامه ریزی کردم ولی...
-
سولومو
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 11:38
راستی خیلی وقت میشه از سولومو و خواهرش عکس نزاشتم الان 7تا خواهر داره زیاد شدن همشون هم کلی خوشکلن هفته آینده حتما عکسهاشون رو میزارم ببینید
-
تجربه خوب
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 11:24
دیروز خیلی برام خوب بود از این که این کار رو کردم خیلی خوشحالم اولش یکم استرس داشتم ولی کم کم واسم عادی شد سعی کردم من هم تویه بحثها شرکت کنم راستش خیلی خوب بود هیچ وقت دیر نیست فقط باید حسابی تلاش کنم تا موفق بشم
-
یه سوال
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 10:51
تو از کجا فهمیدی که وبلاگ من رو دیده ؟ اصلا آدرس وبلاگ من رو از کجا آورده ؟ بعدشم از کجا میدونی واکنشش چی بوده ؟ اصلا واکنشش چی بوده ؟ این داستان ماله چه زمانیه ؟ خیلی بی معرفتی که جواب این سوال ها رو بهم نمیگی ! قرار بود فقط یه سوال باشه
-
فقط از شادی ها مینویسم
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 10:46
دیگه از غم و حرفهای ناراحت کننده نمینویسم ( البته قول نمیدم ) سعی میکنم اینجا فقط از شادیها بنویسم سختی ها تویه دلم و شادیها رو زبونم ( ... شعر گفتم برید حال کنید )
-
سر پیری معرکه گیری!!!!!!!!!!!!!
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 10:43
اگه بدونید چی کار کردم ؟؟؟؟ رفتم ... کردم خودم هم باورم نمیشه این کار رو کردم بیشتر واسه خاطر مادرم این کار رو کردم آخه خیلی بهم گفت من هم دیدم بهتر از بی کاریه که، واسه همین دیروز ظهر رفتم هووووووی نرفتم زن بگیرم یه کار دیگه کردم باید همه زورم رو بزنم دیگه ولی فکر کنم خیلی حال بده از این کاره خودم خوشحالم
-
دوباره سلام
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 10:37
باور کنید نمیشه که ننویسم آخه اگه اینجا هم ننویسم که دیگه دق میکنم من که حرفهای اصلی دلم رو نمیزنم پس بزار لااقل این چرت و پرت ها رو بنویسم پس دوباره سلامممممممممممممممممم
-
یه همزبون دیگه رو هم از دست دادم
سهشنبه 14 دیماه سال 1389 04:54
این وبلاگ تنها همزبون این چند ماه اخیر من بود ولی فقط به یک دلیل دیگه اینجا چیزی نمینویسم تا مجبور نشم حرفهای چرت بشنوم
-
تنهایی رو دوس ندارم
شنبه 11 دیماه سال 1389 00:01
هیچ وقت تو زندگیم اینقدر احساس تنهایی نکرده بودم راستش همیشه فکر میکردم اگه تنها باشم بهتره و راحتتر میتونم این مشکلات رو حل کنم ولی الان این تنهایی بدجوری عذابم میده راستش خاطرات گذشتم مدام تو ذهنم میات و مشغولم میکنه تو این 4 سال خاطرات گذشتم تنها چیزی بوده که تنهاییم رو باهاش پر میکردم راستش همیشه از اینکه تو گذشتم...