امیر پرشیا

امیر پرشیا

امیر پرشیا

امیر پرشیا

نقل قول از یک دوست

چند شب پیش توی اتوبوس نشسته بودم. ماشین خلوت بود و به جز من و آقایی که دو، سه ردیف پشت سرم بود، چهار تا مرد هم روی ردیفهای آخر کنار هم نشسته بودند، مشغول خوش و بش و بگو و بخند. هوا تاریک شده بود نمیتونستم روزنامه ای رو که دستم گرفته بودم بخونم. حوصله ام سر رفته بود و مونده بودم چکار کنم؟ توی همین فکرا بودم که صحبتهای چند نفری که انتهای اتوبوس نشسته بودند توجه ام رو جلب کرد. یارو داشت یه چیزی رو با لهجه غلیظ ترکی واسه اون سه تای دیگه تعریف میکرد.
چند شب پیش یکی از رفیقام نزدیکی غروب داشت از مسافرکشی بر میگشت خونه، طرفای جاده مخصوص چشمش میفته به زن و مرد جوونی که کنار جاده منتظر ماشین ایستادن. نگه میداره و سوارشون میکنه. هنوز خیلی نرفته بودن که مرده به راننده میگه: ببینم واسه امشب خانوم میخوای؟ راننده گفت کیه؟ مرده اشاره ای به زنی که توی ماشین بود میکنه و میگه اینه، شبی بیست هزار تومن. خلاصه چک و چونه میزنن تا اینکه آخرش به ده هزار راضی میشن. مرده وسط راه پیاده میشه و راننده هم زنه رو میبره خونش. خلاصه چه درد سرتون بدم؟ دختر رو میبره تو رخت و خواب و شروع میکنه به عشق و حال، داشته ممه های دختره رو میخورده که میبینه سرش داره گیج میره و دیگه چیزی نمیفهمه. وقتی به هوش میاد میبینه افتاده روی تخت و تمام خونه و زندگی و ماشینش رو بردن. میفهمه که دختره یه چیزی به خودش مالیده بوده که بیهوش شده.
پا میشه میره کلانتری که شکایت کنه، اما روش نمیشده به یارو بگه که چه غلطی کرده. به افسره میگه مرده میخواسته جایی بره، گفته من زنشو ببرم دو سه ساعتی پیشم باشه تا بیاد دنبالش. اونم تو چاییم یه زهر ماری ریخته که از حال رفتم. اینو که میگه افسر نیشش تا بناگوش باز میشه، میگیره لپ یاره رو میکشه میگه: راست بگو بینم پدر سوخته تو هم ممه خوردی؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد