چول همان پول است
باورم نمیشه اینقدر پول مهم باشه که وقتی نداری واسه دیگرون بی ارزش میشی
یه داستان
یک روز یه استاد دانشگاه یک تراول چک 50هزاری از جیبش در میاره و به شاگرداش میگه کی این چک پول رو میخواد
همه شاگرداش دستشون رو میبرن بالا به نشونه این که این پول رو میخوان
اون وقت استاد اون تراول رو تویه دستاش مچاله میکنه و حسابی لهش میکنه و باز میپرسه حالا کی این چک پول رو میخواد
باز همه مشتاقانه دستاشون رو میرن بالا
این بار استاد تراول چک رو زیر پاهاش میندازه و کلی لگد مالش میکنه باز میپرسه حالا چطور
باز هم همه دستاشون رو میبرن بالا
اون وقت استاد میگه ارزش این تراول به ظاهرش نیست به موجودیتش هست و شما هم به عنوان یک انسان همین طور هستید شما که الان دچار مشکل شدید و فکر میکنید از دیده دیگران بی ارزش هستید کاملا در اشتباهید زیرا شما همان ارزش سابق را در پیش دوستانتان و فامیلهایتان دارد و مشکلات و ظاهر کنونی زندگی شما به هیچ عنوان از ارزش شما کم نمیکند
ولی کاش من این استاد دیوانه و احمق رو میدیدم و بهش میگفتم که آدم ( عادم ) دیوانه این مثالی که زدی اصلا هیچ ربطی به ارزش انسانها نداره، من خودم به شخصه با تمام وجود این شرایط رو دارم تجربه میکنم وقتی بی پول میشی و به مشکل میخوری کاملا از دید دیگران تغییر خواهی کرد و بی ارزش میشی تا جایی که دیدشون فکرشون و حتی نظرشون نسبت به تمام موارد وجودی شما تغییر میکنه حتی ممکنه تویه کوچکترین مهمونی ها و حتی جمعهایه خانوادگی ازت دعوت نکنن
از رفیق هام ( نا رفیقهام ) هیچ انتظاری ندارم ولی واسم خیلی عجیبه که فامیلهام هم همون رفتار رو به شکلی با من داشتن
3تا دایی دارو و 2 تا خاله و کلی کازن ( بچه های این 5 تا فامیل ) من تویه معرفت واسه کسی چیزی کم نزاشتم ولی عجیبه که کاملا فراموش شدم ف دیشب یه مهمونی کوچیک داشتم مثل هر هفته که دارن ولی اصلا به من خبر ندادن ، بیشتر وقتها بچه ها ( کازن ها ) برام اس ام اس میدادن و حالم رو می پرسیدن جالبه که اون ها هم دیگه هیچ ارتباطی با من ندارن
تویه این مدت چندباری اتفاقی خاله و داییهام رو دیدم داییم ها که رفتارشون داد میزنه دیگه من رو نمی بینند
خاله هام خیلی سعی میکنن به رو خودشون نیارن ولی ته نگاهشون همه چیز معلومه
اشکال نداره 3 بار زمین خوردم و با تمام قدرتم بدون نیاز به فامیلهام رویه پام ایستادم و هر بار با قدرت بیشتر به جاهای بالاتری رسیدم این بار هم همین میشه
از 15 سالگیم همیشه رفتار عجیبه فامیلهام برام سوال بود هیچ وقت پیشرفت من رو دوس نداشتم که البته دلیلش رو کامل میدونم وجود یه کازن احمق از یک مرد احمقتر و اینکه من نباید از اون بالاتر قرار میگرفتم ولی از اونجا که اون بک کودن بود مجبور بودن من رو بیارن پایین چون اون به بالا نمیرفت
این کش مکش همیشه بود تا اینکه من واسه این که نتونن جلویه بالا رفتنم رو بگیرن همیشه بدون اطلاع اطرافیانم حتی مادرم کار میکردم و برنامه ریزی میکردم ولی هر وقت کوچکترین مشکلی داشتم موجب شادی دیگرون میشد ( این اولین بای که این چیزها رو 20 ساله تو سینم مونده مینویسم )
این بار با این مشکلی که ناخاسته برام درست شده حسابی همه رو شاد کردم هر چند همیشه دوسم داشتن و دوسشون داشتم و همیشه سعی میکردم بهشون محبت کنم
دوس دارم باز هم بنویسم ولی فکر ویکنم همین رو هم که نوشتم زیاده فقط 1% از حرفهایه دلم رو زدم
پس پول همان چول است
اگر غلط املایی داره ببخشید حالم زیاد خوش نیس حوصلم نمیشه چکش کنم تازه اگر هم چک کنم باز هم غلط ها رو نمیفهمم